سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

وروجك من و ....

1393/7/28 14:23
491 بازدید
اشتراک گذاری

تلفن زنگ می‌زنه : ....... گی چی؟ ..... اَدَ بَدَ ، دالی گودی ... گادا گو  ...

سپنتا ساعت چنده ؟ دَه دَه

سپنتا مامان (بابا) رو چند تا دوست داري؟  دَه تا

کلاغ پر : .... انگشت اشاره کوچولوتو میزاری روی یه سطحی بعد بالا میاری چند بار تکرار می کنی

سپنتا کفشاتو بیار بریم بیرون:  .... دور بر تو نگاه میکنی و تا می بینیشون بدو بدو میری میاری میدی به ما

کفشاتو بپوش: ... میزاریشون روی زمین و پاهاتو میزاری رو کفشا و شروع میکنی به راه رفتن اِ اِ اِ... پس چی شد چرا جا موندن کفشام.... آخرشم میدی به ما تا پات کنیم.

سپنتا توپ بیار ... ماشین بیار ... کتابت بیار ... کنترل بیار... متکات بیار ... : اینا چیزای که وقتی بهت میگیم بیار میری میاری

یه پیاله انگور دون شده میدم دستت : زودی هر جا که باشی می شینی و پاهاتو باز می کنی و پیاله میزاری بین پاهات و با انگشتای شصت و اشارت دونه دونه انگور ور میداری و میخوری نووووووووووووش جونت (داره فصل انگور تموم میشه چیکار کنیم سپنتا جون... هان)

زیر انداز تو میندازم و میگم سپنتا بیا غذا بخور: میای میشنی وسطش و قاشق به دست می گیری و تند و تند غذاتو هم می زنی ... انگشت تو می زنی به ماست و می خوری .... اما حیف و صد حیف که غذا نمی خوری فقط باهاش بازی می کنی یا اینکه تعارف ما می کنی ....

دستامون باز می کنیم و میگیم سپنتا بدو بیا بغلم : با خنده نگاه می کنی و دستات باز می کنی می دوی میای توی بغلمون و خودتو می چسبونی بهمون .... من که حظ می کنم قربووووووووووووونت بشم

گوشی تلفن بر میداری و دکمه هاشو فشار میدی و شروع می کنی به حرف زدن ....  کمی بعد .... بهمون زنگ می زنند میگن این گوشی رو از دست سپنتا بگیرید همش به ما زنگ می زنه.

 

عزیزم من، سیزده ماهت شد و دیوارهای خونه کوچک ما پر شده از تابلوهای از عشق تو و من همچنان تشنه دیدنم ....

توی یکی از مراکزخرید... عجیب عاشق این عروسک شدی .....

پسندها (1)

نظرات (0)