سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

منو صداي ميكني ....عآمان

1393/11/27 20:46
378 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته آسمونی من پسر هفده ماهه من ...

اولش يه سفر دو روزه به لاله دان داشتيم براي ديدن عمو و زن عمويي عزيز بابايي ، توي راه خيلي پسر خوبي بودي مرسي از فنقل خان... و اونجا هم با حضور برديا كلي بهت خوش گذشت ...

ما آرزو كرديم حداقل اونجا بتونيم برف ببينيم ولي متاسفانه فقط سرما بود و بس.

و اما بعدش ... اين روزها با نشون دادن عکس کسايی که می شناسی اسمشون میگی مثلا عکس دایی هادی رو که می بینی میگی هادی یا عمه و خاله و ....

توی اعضای بدنت دست، پا و بینی رو هم می تونی نشونی بدی... و تمامي حرفهاي ما رو متوجه میشی و صد البته كه بچه بسيار حرف گوش كني هستي و اگه ازت کاری بخواهیم انجام میدی...

ماماني رو هم چند وقت عمه صدا می‌کردی و الان دیگه بهم میگی: آمان (عامان) و مرتب عامان عامان میکنی  و من چه عشقی میکنم توی این لحظه ها عزییییییییییییزمی تومحبت ... به نظرم یه جورای منحصر بفرد صدام میکنی ...راضی

کلا هر کسی رو که می تونی اسمشو بگی وقتي مي بينيش مرتب صداش میکنی ..

بازی اتل متل يكي از بازيهاي مورد علاقه ات شده و بعضي وقتها مياي و ميزني رو پاهاي من يعني كه بيا بازي كنيم.

گاهي خودت ميري كتابات مياري و ميدي به ما كه برات بخونيم ولي به محض اينكه ميدي به دست ما شروع ميكني به ورق زدن و روي بعضي تصاوير يه توضيحاتي به ما ميدي و لابلاي  تعريف كردنت يه جوري ميدخندي كه خوردني ميشي قررررررررررررربوت برم من ...

عاشق آب بازيي ... چه موقع شستن دست و صورت خودت و چه توي حموم مرتب دوست داري آب رو پركن توي ظرف و خالي كني يا شيلنگ به دست شروع ميكني به آب گرفتن جاهاي مختلف اما اصلا رضايت نميدي كه سرت رو بشوريم و در نتيجه اين قسمت هميشه همراه با باران اشك...چشمک

سپنتا, بعد از یک آب بازی حسابی ...

بگم از رانندگي آقا سپنتا... وقتي با ماشين ميريم بيرون و گاهي كه بابا سعيد براي كاري پياده ميشه پسملي شيطون من مثل زبل خان زودي ميپره پشت فرمان ماشين و شروع ميكنه به رانندگي هي چراغ مي زنه ، شيشه پاكن رو بكار ميندازه ( هي من خاموش ميكنم شما روشن ميكني ... بعضي وقتها با يه حالتي منو دعوا ميكني و انگار ميگي كه اينها بايد برن و بيان دلشون بازي ميخواد) جاي بوق هنوز كاملا كشف نكردي فقط متوجه شدي كه وقتي خودت ميندازي روي فرمان صداي ازش در مياد و كلي ذوق ميكني و به من ميگي آمان آمان و در ادامه با كلماتي آسموني چيزهاي ميگي و ذوق ميكني ... و من عشق ميكنم از اين شاديهاي ناب تو.

نكته جالبش اينجاست كه به محض باز كردن در ماشين توسط باباسعيد عين يه فرفره خودت از پشت فرمان ميندازي بغل من و ميگي:  آمان آمان...آبا آبا ، و اينكه هر وقت توي ماشين هستي به محض اينكه ماشين حركت ميكنه زودي ميشيني ، به شما ميگن يه پسر عاقل, آفرين و هزار آفرين.

خلاصه كه هر روز نه هر لحظه ات پر از هيجان ... هيجاني كه حداقل براي من خيلي لذت بخش و تنها تاسفم براي اينه كه كاش فرصت بيشتري براي اينكه پيشت باشم رو داشتم و از ديدنت سيراب ميشدم...

 خدا رو شكر براي داشتنت و بودنت كنار ما و هزاران بار شكر براي ديدن بالندگيهات،

براي تماشاي شكوفايي غنچه عشق زندگيمون ....

با بودنت عشق رو به ما هديه كردي ...

فرشته آسماني عامان و آبا عاشقانه دوست دارند  

 

پسندها (1)

نظرات (0)