سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

آخرين روزهاي سال 93

1393/12/28 13:54
437 بازدید
اشتراک گذاری

روزهاي پاياني سال 93 با گرد و غباري كه پشت سر خودش راه انداخته رسيدن به خط پايانش رو پر از هيجان شروع قدمهاي سبز بهار كرده ... قدمهاي پاياني اين اسب سركش چنان پر سرعت كه افسارش از دستت در ميره و هر چقدر هم كه سعي ميكني بهش برسي باز اون از تو جلوتر ...

و شكوه اين اتفاق رو از روي چهره معصوم فرشته اي مثل تو ميشه نقاشي كرد

خدا رو شكر و هزاران بار شكر تو كنار مايي غنچه باغچه خانه من

از وقتي اومدي گذر عمر رو بيشتر حس ميكنم تماشاي بزرگ شدن غنچه اي كه يه روز انقدر كوچك بود كه  حتي مي ترسيدم نوازشش كنم كه مبادا گلبرگ هاي وجودش ترك برداره و حال كه با سپري شدن روزها و شبهاي اين گيتي گردون دونه دونه اين گلبرگها باز شدن و تبديل به غنچه اي بسيار زيبا با عطري آسماني شده من رو درگير شمردن ثانيه به ثانيه زندگي با تو مي كنه و براي هر لحظه اش قلبم چنان به تپش مي افته كه انگار همين حالا عاشقت شدم...

اینم تولد هیجده ماهگی تنها ستاره آسمون قلبم..... تولدت مباااااااارک آسمونیجشن

در هر حال طبق رسم ما هم با انجام كارهاي قبل از سال نو خودمون رو آماده استقبال از بهار سبز كرديم.... مثل خونه تكوني كه ناگفته نمونه پسملي زرنگ من امسال خيلي به ماماني كمك كردي و به محض ديدن كار كردن من و بابايي بلافاصله آستين ها رو بالا مي زدي و به كمك ما مي‌ امدي

ديوارها رو پاك كردي ... تو تميز كردن حياط خلوت بسيار بسيار كمك كردي  شلنگ آب رو گرفتي دستت و گفتي عمرا بزارم شماها دست به سياه سفيد بزنيد.... توي انباري كوچيكمون هم تا تونستي جعبه جابجا كردي كه بهش ميگن ريخت و پاش ... قسمت تميزكاري آشپزخونه رو هم فكر كنم خيلي دوست داشتي از پشتكارت ميشد كاملا اينو فهميد.... تميز كردن كمدهاي اتاق خودت و ما هم كه داستاني داشت بيش از اندازه هيجان انگيز،  انقدري كه گاهي به اين نتيجه ميرسيديم كه بايد ببريمت خونه مامان بزرگ ها كمي بهت استراحت بديم...

فرفريه مو فرفري ، يه كار خيلي جالبي كه اين مدت داري انجام ميدي اينكه هر چيزي كه فكر ميكني كثيفه يا جز زباله ها هست رو مستقيما مي بري ميندازي توي سينگ ...

 و اما قسمت خوب استقبال از بهار هم خريد كردن بود هم براي شما و خودمون و هم و سايل پذيرايي از مهمانها....

ولي اين روزها ماماني واقعا خسته ميشه چون هم فعاليتش توي محل كار زياد شده و هم توي خونه و بخاطر همين خيلي باهات بازي نمي‌كنم و بابت اين موضوع ازت شرمنده ام گوگولي مگولي من انشا... جبران مي‌كنم ولي خوبيش اينه كه با شبكه Baby tv بسيار رابطه دوستانه اي برقرار كردي.

تازشم خيلي حوصله فكر كردن به سفره هفت سين رو هم ندارم پس مي سپاريمش به آخرين لحظه ها...

با باباسعيد هم داريم به يه برنامه سفر توي تعطيلات فكر ميكنيم كه اگر انشا... خدا بخواد و اوضاع آب و هوا خوب باشه حتما مي ريم به سمت غرب ايران .... البته ناگفته نمونه كه زمستان هم دم دماي رفتنش داره خودنمايي ميكنه و شما هم حسابي عاشق كلاه و ژاكتت شدي و گاهي اجازه نمي دي از تنت در بياريم (نه به اون وقتي كه نمي پوشيدي نه به حالا كه ازشون دل نمي كني)

فندوقي مامان , فرفره مو فرفی كلام آسمونيت داره يواش يواش شبيه زميني ها ميشه و اينطور حرف مي زني...فرشته

هام = هر چيز خوردني

آبابا = بابا

آمان = مامان (من و هر دو مامان بزرگ ها رو آمان صدا ميكني)

نَنين = نسرين

داي  ، دايي= دايي

عَم او = عمو

ايني نا = ايليا

آلي يو = آريو

اَن آ = از اينا (از اينها)

(آرشیو عکسهای اسفندماهت تقریبا پر از خالی .... اونم فقط بخاطر اینکه اصلا همکاری نمیکنه!!!!! آخه چرا؟؟؟متفکر)

پسندها (1)

نظرات (1)

بابا سعید
10 خرداد 94 9:51
سپنتا عزیزم نمیدونی وقتی به من نگاه میکنی با اون نگاههای مهربون...میگی آبا ( همون بابا) چه حسی بهم دست میده...جدیداً که گیر دادی بهم میگی دایی دایی ؟؟؟؟؟؟؟ منم میگم من آبا ام تو هم داد میزنی میگی دایی دایی چه آبا بگی چه دایی.....خیلی ماهی پسری
سپیده ماماي سپنتا
پاسخ
آباي مهربون ...... دوست داريم