سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

احوالات بيست و يك ماهگي موش موشك آمان

1394/3/31 23:30
625 بازدید
اشتراک گذاری

خرداد ماه 94 يكي از سخت ترين ها رو با همكاري بسيار خوب شما با هم پشت سر گذاشتيم كه هنوز هم باورم نميشه به اين خوبي و تقريبا راحت از پسش براومديم داستانش رو توي يه پست جداگانه توصيف كردم پس بازم بخاطر همه چي ازتون ممنونم فرفره موي فرفري مامان ببخشيد آمان....

خوب ... بگم از احوالات موش موشك آمان....

وروجكي كه شما باشيد هر روز داره شيطون تر ميشه انقدري كه گاهي ديگه نمي‌دونم بايد چيكار كنم و مثل يه مجسمه فقط نگات ميكنم ... البته ميدونم كه اين وسط اطرافيان ممكن با خودشون بگن چه مامان بي خيالي ولي واقعا خسته ميشم خوب ....

دارم سعي ميكنم با علم روز پيش برم و توي تربيت شازده پسر بهترين روش رو انتخاب كنم ولي اين علم هم بدجوري دست و پاي آدم مي بنده ها .... آخه يعني چي ...

آمان: آخه يعني چي كه تو شيطنت كني هر جور كه دلت ميخواد، ببين چيكارا ميكني !!!

سپنتا: من چيكار ميكنم مگه جز اينكه :

مثلا مرتب ميرم تلويزيون رو تكون ميدم يا با يه چيزي محكم ميزنم بهش، خاموش و روشنش ميكنم اونم بخاطر اينكه يه كمي تحرك داشته باشه گناه داره همش يه جا بست نشسته ...

در يخچال باز ميكنم تا يه چيزي بخورم خوب درش هم محكم كوبيده بش به ديوار(اگه صداي كوبيده شدنش نياد بايد حتما دوباره باز بشه...قانون رو به هر حال بايد رعايت كرد ديگه، مگه نه!!) جاي ميوه‌اي رو ميكشم بيرون هر چقدر كه دلم ميخواد ميوه برميدارم و در يخچال مي‌بندم تمام توان و زورم بكار مي‌برم تا بسته بشه حالا جا ميوه‌اي دلش نميخواد بره تو من چيكار كنم نهايتش يكمي ضربه ميخوره ...اصلا هم دوست ندارم كسي بهم كمك كنه چقدر با نه هاي محكم و جيغ‌ هاي بلند بهتون بگم ...

يا اينكه چرا مامان بياد و ببين اتاقم مرتبه بالاخره بايد يه جوري سرش گرم بشه، پس چيكار ميكنم محتويات تمام كشوها رو از اين اسارت سختيگرانه منظبط آزاد ميكنم تا هم اونا يه حالي كرده باشن هم آمان سرگرم بشه، خيلي هم خوبه آشفته بازار...

جاي بعضي چيزها رو من مشخص ميكنم مثل  جاي سطل و دستمال كاغذي ، كفگير و ملاقه و قابلمه ها ، سي دي‌ها  و كفش‌ها و خيلي چيزهاي ديگه رو، دلم ميخواد مثلا پشت در ورودي، وسط سالن، تو اتاق خواب باشند كسي اعتراضي داره، تازه به خيلي‌هاشون دستم نمي‌رسه اونوقت كلا تغيير دكور ميدادم.....

آقا هر كي يه مدل غذا ميخوره من دوست دارم اولاً خودم بخورم بعدشم غذامو بريزم زمين با دستام پخشش كنم و بلند شم با پاهام روشون راه برم (انقده حال ميده...خندونک) يا يه قاشق بخورم برم يه طوائفي دور خونه بكنم و دستي به سر و صورت خونه بكشم و بعد يهو با هيجان بيام و ظرف غذامو برگردون زمين، آخه نميدونيد چه حالي ميده ديدن قيافه آمان توي اين لحظه...

.

.

اما حالا همين علم طرفدار حقوق كودكان به من آمان ميگه بايد با كمال خونسردي حواس پنجگانه شما رو به چيزي ديگه‌اي جلب كنم..... مبادا صدامو ببرم بالا .... خستگي ممنوع .... هميشه مهربان باش و باگذشت ... بگذار كودكت كودكي كند... و هزار تا راه حل راحت ديگه

شاکیيه وقتاي قانون رو زير پا ميذارم يه تشري بهت ميزنم ولي نميدونم چرا اصلا به روي خودت نمياري ... تمام جذبه هام زير صورت مادريم قايم شدند انگار

در هر حال فكر كردن به اينكه تمام كارهاي كه ميكني براي شناخت دنياي پيرامونت و چه بسا ديدن همين كارهاي كه كلي بار اضافي رو دوش من ميزاره چقدر لذت بخش، طعم دنياي مادر شدن رو بكامم شيرين ميكنه ....

شيرين مثل وقتي كه از محل كار زنگ ميزنم تا با هم درد و دل كنيم و با نجواهاي قشنگ آسمونيت دلم پر ميكشه به دنياي خيالي كه تو برام ازش حرف ميزني ...كاش مي تونستم ذوق و خنده‌هاي تو رو توصيف كنم ، كاش ميتونستم داستانهاي كه با هزاران كلمه آسموني بهمراه چاشني كلمات ما زميني ها رو برام تعريف ميكني اينجا ثبتش كنم و چقدر دردناك كه بايد به اجبار خودم رو از شنيدن صداي تو محروم كنم و گاها طعم تلخ خداحافظي ما بشه شنيدن صداي گريه هاي كودك من ...

كودك من، شيرين من، هستي من .....  اين روزها فهميدم كه خيلي راحت ميتوني منو مامان صدا كني و خيلي وقتها خواسته يا ناخواسته من رو به اين شكل خطاب كردي ولي انگار يهو يادت ميفته كه بايد بهم بگي آمان.....متفکرحالا چه سِري پيش خودت داري نمي‌دونم ولي همينكه تو منو صدا كني برام كافي ديگه فرقي نميكنه به چه شكل و اسمي....بوس

 

مثل اينا:

داييا، دايي ها = ورژن جديد دايي ، هر كدوم از دايي ها رو به شكل جمع صداشون ميزني

باس = باز كن

بغ = بغل كن ... وقتي دلت بغل ماماني ميخواد مياي جلو وايمستي و دستات ميگري بالا و ميگي: آمان بغبغل

آنووو= آلو

ايش = شير

پااا، پاك = پارك

دس = دست

پا = پا

 

از نگراني هاي كه كم‌كم داره سراغم مياد علاقه بسيار زياد شما به تكنولوژي روز دنياست .... موبايل

عجيب بهش علاقه مند شدي و به جرات مي تونم بگم تنها اونو كه شما رو يكجا بند ميكنه و هوش از سرت ميبره ..... خوب درست خيلي خوب بلدي باهاش كار كني، پيدا كردن و باز كردن عكسها و فيلمهاي و بازيهاي مورد علاقه ات و گرفتن شماره و غيره ... نهولي هر جور فكر ميكنم مي بينم اشتباه كه انقدر زود وارد دنياي آدم بزرگا بشي پس ديگه كمتر توي خونه گوشي به دست ميگيرم كه اگر اين اتفاق بيفته اون گوشي ميفته دست شما و پس گرفتنش ميمونه با خدا....

عزيز دل مادر شما بايد حالا حالاها كودكي بكني اونم به سبك قديم .... هر چند چشمم آب نميخوره

حالا وقتي اين اتفاق ميفته با استفاده از همون علم روز سعي ميكنيم حواست رو معطوف كنيم به چيز ديگه‌اي مثل ماشين بازي ... نقاشي .... خونه سازي و فوتبال، گفتم فوتبال بگم كه با بابا سعيد دو سه باري رفتي سالن و فوتبال تماشا كردي و البته كه بازي كردي و از اون موقع علاقمند شدي به اين جسم كروي پر از هيجان..... و من از اين بابت خيلي هم خوشحالم والا به خدا موبايل چي بچسب به فوتبال شايد خدا خواست تو يه فوتباليست نامدار شدي ....  انشا.... تشویق

البته بايد خوب بخوري چيزاي مقوي نه فقط ميوه فعلا كه 350 گرم وزن كم داري و اما ماشا... به قدت 84 سانت اين بزرگ مرد كوچك من .

و در آخر فقط مثل هميشه ميتونم بگم به اندازه ي تمام شيطنت هات دوست دارم پر انرژي مثل خودت   

 

(عكسها بزودي آپلود ميشه... )

پسندها (1)

نظرات (3)

مامان رستا
13 مرداد 94 2:02
عزیزززم خیلی دوست داشتنی وبامزه هستی
سپیده ماماي سپنتا
پاسخ
قربونوت خاله عزيز
فامی
29 مرداد 94 16:57
من بی صبرانه منتظر دیدن عکس مرد کوچک مو فرفری ام
مامانی امیرحسین جونی
1 آذر 94 0:15
سپیده جون کاری نمیشه کرد فقط باید صبور باشیم که بعضی وقتا واقعا سخت میشه
سپیده ماماي سپنتا
پاسخ
آره دوستم فقط صبر ... اميدوارم زيادشم داشته باشيم