رنگ چشمات...
دیدمت و اینبار شنیدمت ، صدای وجودت تمام وجودم را به لرزه انداخت انگار یه گله اسب با هم دیگه دارن به قلب من می تازن این صدای توست! شاید هم صدای دلهره قلب منه که انقدر تند می زنه
مثل یه حباب غوطه ور توی دریا، مثل گم شدن توی جنگل راز، مثل آواز مبهم شب تار
" رنگ چشمات نشد که بشناسم آخه چشمات رنگ دنیای نداشت
حتی رنگین کمون پیش چشمات اون همه رنگ تماشایی نداشت"
" با من بگو تو کیستی
مهری بگو، ماهی بگو
خوابی ، خیالی ، چیستی؟
اشکی بگو ، آهی بگو
گیرم نمی گیری دگر ز آشفته عشقت خبر
بر حال من گاهی نگر
با من سخن گاهی بگو
در خلوت من سرزده یک عشق ساغر زده
آخر نگوی سرزده از من چه کوتاهی
با من سخن گاهی بگو"
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی