سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

تو مرا می خندانی با قلقلکهای کوچکت ...

1392/2/1 1:11
261 بازدید
اشتراک گذاری

آروم آروم پلکهام به خواب سلام می کردند که چیزی از درونم تو رو به یاد من آورد

حبابهای وجودت را به بازی گرفته بودی و یکی یکی می ترکوندی  

انگار داشتی از درون قلقلکم می دادی چه عجیب بودن این احساس!

نفسهامو تو سینه حبس کردم تا بیشتر حست کنم که شاید باور کردنی تر بشی!

 

عزیزم در بهت بودم که آیا این احساس وجود توست؟ آیا این تویی که بعد از اینهمه مدت خودت رو به من نشون می دادی!

وقتی به بابا سعید گفتم که بالاخره بعد از این همه وقت احساسش کردم و تو داری تکون می خوری نمی دونی چقدر خوشحال شد. انقدر قربون صدقت رفت و باهات حرف زد که نگو  هر چند که می دونم همه رو شنیدی ...

کوچولوی من خوش به حالت از داشتن چنین پدری

 

نه اینکه سرد و مغرورم

نه اینکه دور از احساسم

بگذار دست دلم رو شه

بگذار رویا رو بشناسم

تموم شهر خوابیدن

من از تکرار تو بیدارم

یه روز می فهمی

از چشمام

چه احساسی به تو دارم

شبیه حس شگفتن

دچار شک و بی رنگی

من آرومم تو تنهایی

 حقیقت داره دل تنگی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)