بودنت عادتي است عين نفس كشيدن ...
بودنت عادتي است عين نفس كشيدن ... بودنت عادتي است عين نفس كشيدن ...
توي اين روزهاي كه توي خونه خودمونيم خيلي از ساعت هاي روز و شب رو كنار هم مي گذرونيم بدون اينكه گذر زمان رو متوجه بشيم و وقت اضافي داشته باشيم. از صبح زود كه از خواب بيدار مي شيم در حال سرويس دادن به حضرت عشق هستم. از شير دادن و تعويض پوشك و بازي كردن گرفته تا راه بردن و توضيح دادن دنياي پيرامونت. توي اين مدت حتي حاضر نيستي چند لحظه بغل ماماني رو كه شده نشيمنگاه گرم و نرم (و متحرك) شما ترك كني،
گاهي واقعا خسته مي شم و دستام درد ميكنه ولي خوب نفس به نفس شما هم شدن لطفي داره كه به همه سختي هاش مي ارزه .
هر چند با وجود پسملي گل توانايي هاي من هم بيشتر شده و حال ديگه مي تونم يه دستي و البته با كمك شما آشپزي كنم، خونه رو تميز كنم، به گلها آب بدم و خيلي كاراي ديگه ...
وقتي زير بغل ماماني هستي و من (ببخشيد ما) مشغول انجام كاري آنچنان توجه و تمركز مي كني كه نگو (به قول مهرداد سلطان توجه) مخصوصاً موقع غذا پختن همچين دوروبرتو از زير ذره‌بين نگات مي‌گذروني و مدام سرت از اينطرف به اونطرف حركت مي دي كه من از ديدنش خندم مي گيره و كيف مي كنم خلاصه تا چشم بهم مي زنيم غروب شده و بابا سعيد اومده و توي اين مدت هر آنچه كه در توان داري از ما دريغ نمي‌كني و ماماني رو شرمنده خودت ميكني، مرسي گل پسرم واقعاً كه چقدر تو فعالي و دلسوز مادر...
ماماني عاشق ملودي صداي گريه هات هر چند دل نمياد ببينم لحظه هاي غصه خوردنتو. محو تماشاي دست و پا زدنت مي شم و با بوسه هام قدردان لذتي مي شم كه تو به هديه مي دي . 
زماني كه با اون چشماي سياهت كه آدم رو تو خودش غرق ميكنه نگاهم ميكني و از اون خنده هاي كجكي ميكني انقدر قربون صدقت ميرم و تو بغلم فشارت ميدم كه نگو، از شنيدن عطر تنت و نوازش بدن كوچولوت سير نمي شم مي دونم كه يه روزي خيلي زود دلم براي اين لحظه ها تنگ مي شه، پس از تمام فرصت هاي كه براي با تو بودن دارم خدا رو شاكرم.... 
گاهي از خواب مي پرم
به صورتت خيره مي شوم
با خود مي گويم عشق يعني اين و
خدا كند كه بداني چقدر محتاج است، نگاه خسته ي من بر برق اميد چشمانت.
فرشته آسمونی تو خواب ناز
43 روزه که قلبم عاشق شده عاشق تو...
