سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

شيطنت هاي فندوقي ...

1393/9/30 16:48
447 بازدید
اشتراک گذاری

آقا سپنتاي گل فندوق مامان

روی پنجه ها راه میری

هر چیزی رو که دیگه نخوای توی دستات نگه داری یهو رها میکنی،

و هر وقت فکر کنی که وسیله ای کثیف و یا باید دور ریخته بشه میری به سمت آشپزخونه و روی پنجه پاهات می ایستی و سعی میکنی که اون بندازی توی سینک ... برام جالب که ازکجا به این نتیجه رسیدی

انقدر با وسایل مختلف به صفحه تلویزیون زدی که مجبور شدیم صفحه محافظ روش نصب کنیم

هنوز عاشق کابینت مواد غذایی هستی و یکی از سرگرمیهای ریختن محتویاتش به بیرون

جاهای بلند برات جذاب شدن و  مدام میری روی عسلی و چهارپایه و لبه بالای مبل می ایستی و کلی ذوق میکنی

با دیدن اولین کیوی و خوردن اون اولین انتخابت از توی میوه ها و یخچال شده این میوه ... حتی یه بار از توی کابینت مامان جون یه سیب زمینی برداشتی و دادن به مامان و اصرار کردی که برات پوست بکنه و مامان متوجه شدی که دلت کیوی میخواد...

 

یه شب آریو و آرشام مهمون ما شدن و اون شب کلی به شماها خوش گذشت و هر کاری که تونستید انجام دادید و توی اتاقی که هیچ چیز سرجاش نبود کلی بازی کردید و کیف ... گاهی وقتها دوست دارم رها باشی و سعی میکنم با توجه به شرايط این فرصت رو بهت بدم

البته یواش یواش شیطنت داره با بی انضباطی قاطی میشه و برای اینکه توی رفتار و حرکاتت کنترل داشته باشیم شروع کردیم یه جورای به مواخذ کردن و منع از کارهای اشتباه...   و البته این وسط از بابا سعید فعلا بیشتر حساب میبری مثلا وقتی کاری رو که نباید انجام بدی (مثل هل دادن تلویزیون) بابا سعید با جدیت گوش زد میکنه که نباید اینکار رو بکنی و بهت میگه که برو اون گوشه بشین و جالب اینکه تو هم خیلی سریع میری میشنی و کلی بغض میکنی و با اون چشم های سیاهت انقدر معصوم میشی که دل آدم کباب میکنی و بعضی وقتها هم با همون بغض ادای خودمون رو در میاری و ما رو دعوا میکنی و باعث خنده ما میشی ...آخرش بابا سعید عذاب وجدان میگیره ...

اینجا داری دعوا میشی ... ببین چه با دقت به حرفهای بابا سعید گوش میکنی

... یکی از دغدغه های مهم ما شده تربیت شما بدون اینکه دل کوچک این فرشته رو برنجونیم

 کلماتی که این روزا ادا میکنی البته بهتر بگم آهنگشو میگی:

عَم‏ِْ‎‍‏مه = عمه

آله = خاله

حَجي = حاجی

هادي = دايي هادي

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان رستا
21 اردیبهشت 94 3:02
sسپنتا جووون خیلی ناز شدی بوووس[پ
سپیده ماماي سپنتا
پاسخ
قربونت برم فاطمه جان... تو هم ببوس رستاي منو
مامانی امیرحسین جونی
26 اردیبهشت 94 16:46
ماشاالله به این همه انرژی و شیطنت عزیزم م م م م تو عکس دومی چه مظلومه الهی ی ی ی ی واقعا تو سن بدی هستن من که خودم بعضی وقتا میمونم چه عکس العملی نشون بدم
سپیده ماماي سپنتا
پاسخ
مرسي خاله مهربون... دارند ما رو تبديل به هنرمند ميكنند