تولد بابا سعید و ....
یازده مهر و تولد بابا سعید، امسال شش سال که توی همچین روزی کنار بابای عزیزت هستم واینبار با حضور قشنگ تو، مطمئنم بهترین هدیه رو بابا سعید امسال از تو گرفته و اون وجود پر از عشق تو.
با توجه به شرایط موجود امسال نتونستم کاری برای بابای انجام بدم انشا... سالهای دیگه جبران میکنم.
درهر صورت عمه طاهره زحمت کشیده بود و یه کیک خوشمزه درست کرده بود و این شب رو با همدیگه یه جشن ساده و کوچولو برای عشق زندگیم گرفتیم.
الهی که همیشه کنار هم روزهای قشنگ زندگیمونو رو موندگار کنیم. عزیزم تولدت مبارک
خدایا
نفسم در گرو نفس عزیزانم است
عطر سلامتی و رنگ لبخند را آنان مگیر
توی این هفته یه چند روزی هم رفتیم پیش مامان خوب خودم و اونجا موندیم نمی دونی دایی مهدی و هادی و خاله سحر چقدر تو رو لوس می کردن دایی مهدی که هر روز صبح تو رو یه ماساژ حسابی می داد و تو کلی کیف می کردی توی یه مسافرت دو روزی هم که داشتند برات یه دست لباس خیلی خوشگل سوغاتی اوردند دستشون درد نکنه.
دیگه باید یواش یواش زحمت کم کنیم و بریم خونه خودمون توی این مدت همه خیلی به ما لطف داشتن..
وقتش که پرچم خانواده سه نفری رو به اهتزاز در بیاریم.
دست مهربان بابا بزرگ عزیز _ انشا... سایه شون همیشه بالا سرمون باشه