زمستانه
یازدهم دی اولین برف سال 92 بارید و همه جا رو سفید پوش کرد، امسال زمستون خيلي سرد و خداي مهربون نعمت بارون و برفشو از ما دريغ نكرد... شكر، اما از سرماي زمستون هم خيلي به خودمون لرزيديم.
صبحها وقتي از خواب بيدار ميشي اول يه ساعتي با هم روي تخت بازي ميكنيم و كشتي ميگيريم، وقتي مثل تيله كوچولو از اين طرف تخت به اون طرف قلت ميدم كل ميخندي، عاشق ايني كه ماماني رو زانوها تو گاز بگيره و شمك كوچولوتو قلقلك بده ... وقتي كه باهات بازي نميكنم كلي ناراحتي ميكني و نق ميزني .
با بزرگتر شدنت ميونت با بابا سعيد هم روز به روز بهتر ميشه طوري كه وقتي غروب از سر كار بر ميگرده و به محض اينكه از در مياد داخل جوجه كوچولوي من از ديدن بابايش خيلي ذوق ميكنه و گل خنده روي صورتش وا ميشه . باباي كلي باهات بازي ميكنه و تو خونه رو پر ميكني از صداي خنده هات.
ديگه آدماي دور و برتو بيشتر ميشناسي و با ديدنشو ذوق ميكني مثلا هر وقت بابا بزرگ رو ميبيني دستاتو به طرفش باز ميكني و خودتو ميندازي بغلش ، پسرم اجتماعي ديگه با همه زود دوست ميشه...
نفسم هر روز منتظرم تا يه معجزه از تو ببينم.