سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

تنبل شدي جوجه من

1393/3/11 21:4
615 بازدید
اشتراک گذاری

عمر مامانی ، 243 روزه که خونه مون پر شده از عطر تو،

گل زیبای من تولد هشت ماهگی مبارک 

 

 و اما اندر احوالات آقا سپنتا .....

تنبل شدي جوجه ،‌ ديگه هر كاري مي‌كنيم حاضر نيستي تاتي تاتي بري به محض اينكه ميخوايم راه ببريمت مي شيني،

                         

                        

فعلا فقط از لبه ميز و مبل مي گيري و مي ايستي و مرتب با دستت مي كوبي روشون  (همه جا رد دستاي كوچولو و دهانت ديده مي‌شه )...

موقع نگاه كردن به بيبي انيشتن هم ميري از لبه ميز تلويزيون مي گيري و از نزديك نگاه مي كني هر چي مياريمت عقب در يك چشم بهم زدن سرجاي اول هستي

   

 

 5 خرداد شب عيد مبعث تولد بردياي عزيز پسر عمه ای عزیزت بود و شما اولين مهموني تولدت رو هم رفتي، اما امان از بد اخلاقي شما، خيلي نق زدي و بي قراري كردي حتي موقع عكس انداختن هم همكاري نكردي خلاصه ماماني خيلي خسته شد، ... بردياي عزيز تولدت مبارك الهي كه 120 ساله بشي

                               

الهي مامان فدات بشه كه وقتي برديا و ايليا هستن شما چشم ازشون بر نمي داري و چهار دست و پا مدام دنبال اوناي اما اونا خيلي شما رو تحويل نمي گيرن خوب آخه شما  خيلي كوچولوي

طوطي خوش سخن، قربونت برم من كه اين روزا همش داري به زبان آسموني ها صحبت مي كني و يكسري كلمات عجيب و غريب پشت سر هم ميگي و گاهي با حركات دستات جمله ها تو تكميل مي كني،

6 خرداد هم رفتيم  سرزمين پدري شما روستاي لاله دان همدان، يه روستاي كوچولو و قشنگ پشت تپه هاي سبز،‌ ديدن عموي و زن عموي عزيز و مهربون بابا سعيد،‌ كلي با عمو و زن عمو بازي كردي و حرف زدي و از رفتن به باغ ذوق كردي

مثل روال چند روز گذشت بازم بابت عكاسي همكاري نكردي تحت هيچ شرايطي حاضر نبودي به دوربين نگاه كني و همش سرت پايين بود و كلي عكس قشنگ و بكر از دست دادي ....

                               

 

                     

                       

پسندها (1)

نظرات (0)