سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

آلوچه خوشمزه ما و .....

1393/4/2 10:35
753 بازدید
اشتراک گذاری

تمام هستی من‏‌‏‌، هستیم ز توست

می خندی و من عاشق خنده هاتم

و لبخندت برای من نشان از حضور خداست

در خانه من

  می خندی به دالی کردن های ما

ذوق می کنی وقتی برات شعر می خونیم

دست می زنی و پا می کوبی وقتی برات حرکات موزون انجام می دیم

عین فرفره چهار دست و پا دنبالمون می کنی وقتی دنبال بازی می کنیم

تا متکا میاریم و سرمونو می زاریم روش زودی میای و با صورت می ره تو متکا و شروع می کنی به کشتی گرفتن باهاش

عاشق اینی که در حمام و دستشوی باز باشه و بری بشینی اونجا و آواز بخونی

دست و صورت کوچولوتو که می شوریم همش میخوای آب بگیری (ای آب بد چرا از دست پسملی من فرار می کنی)

توی حمام مدام از وان پر از آب میای بیرون و دوباره میری داخلش و محکم می کوبی به آب

موقع غذا خوردن یک قاشق می خوری و میری یه دور خونه رو می زنی و دوباره میای جلوی من می شینی و سرتو میگیری جلو و دهنت باز میکنی و دوباره میری ...

عاشق بستنی و میوه شدی اونم تو چه فصلی، هر چی دلت بخواد هست  طالبی هندونه گیلاس هلو زرد آلو سیب شلیل ... هر چی هم که میخوری سیر نمی شی وقتی دیگه بهت نمی دیم آنچنان گریه سر میدی که نگو آدم دلش کباب می شه.... مادر جان یه مقدار خوددار باش

لباسشویی که روشن میری جلوش می شینی و باهاش حرف می زنی یه وقتای هم یهو می ترسی و فرار می کنی ولی بازم بر می گردی...

وقتی بازی میکنی خودتو تشویق می کنی و زمانی هم که حوصله ات سر میره با گریه دنبال ما میای و آویزن پاهامون می شی...

الهی همیار ما شدی وقتی گرد گیری می کنیم میای دستمال میگیری و شروع میکنی به کمک کردن

یا جارو دستی که می بینی تمام خونه رو جارو می کشینی ... قربونت برم من، امیدوارم این همکاری تا آخر ادامه داشته باشه

فندوق مامان هر چی از تو بگم کم کم کم

هوای خونه مون شدی اونم از نوع عشقش ...

گفتم هوای خونه مونی یاد طوفان بی سابقه ای افتادم که 12 خرداد ساعت 5 بعدازظهر با سرعت 130 كيلومتر تهران رو فرا گرفت و متاسفانه خسارتهای مالی و جانی هم زد‏

 و اما بگم از طوفان های آقا سپنتا

گلدونمون شکستی و به صدای شکستنش خندیدی و فرار کردی و بابت انجام این کار خودت تشویق کردی

لیوان مامان جونی رو محکم کوبیدی به پیش دستی و شکست بعدش هم گفتی: اوووووووووووووو

گردن بندی مامان جون و منو طی یک روز پاره کردی ....

یک جعبه دستمال کاغذی بیچاره رو تف تفی کردی و مچاله ...

خلاصه هر جا هر چی می بینی بهش رحم نمی کنی

آلوچه مامان‏‌ روز به روز داره خوشمزه تر می شه به به ما که از خوردن شما سیر نمی شیم

کوچک مرد بزرگ من شجاع باش و نترس‏‌

از عطس ها و خنده ها و فریادها و صداهایی بلند می ترسی و بغض می کنی‏‌ و گریه

روز شنبه 31 خرداد بازی ایران و آرژانتین (بازیهای جام جهانی فوتبال 2014 برزیل)‌ بود و همگی داشتیم فوتبال نگاه میکردیم و بخاطر حساسیت بازی فریاد بود که همه می زند و شما هم با هر صدای می ترسیدی و شروع می کردی به گریه کردن عشقم روزی می رسه که تو هم از سر هیجان فوتبال فریاد می زنی اونوقت منم که باید گریه کنم ....

نه ماه قشنگ برای من رقم خورد با وجود تو

تولدت نه ماهگیت مبارک  شاپرک باغچه دلم

وزن 8 کیلو و 800 گرم - قد 73 سانتیمتر - دور سر 46 سانتیمتر

  

گردش یک روز پایانی خرداد - برقان

دست و پای  کوچولوی فرشته زیبای من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)