... قدم هایت مبارک
زیر پایت فرشی از شقایق پهن کردم به وسعت زمین .... قدمهایت مبارک
شاهکار اولین روزهای یازده ماهگی ایستادن روی پاهات بدون کمک گرفتن از کسی و چیزی.
پسملی ناز من به فاصله یک هفته بعدش به اندازه یکي دو قدم هم به سمت جلو حرکت کردی و الان که آخرین روزهای یازده ماهگیت تقریبا شش متری راه میری گاهی به پهلو، گاهی با قدم های کوتاه و پشت سرهم و گاهی بلند و آهسته ...
آهان یه شاهکار دیگه..... هر آنچه که توی کشو ، کمد، کیف یا اصولا هر چیزی که سر جاش قرار گرفته رو میری میریزی بیرون ، به همین راحتی همینطوری و بدون هدف البته نه فکر کنم شما قصدتون کارآفرینی و اشتغال زایی دیگه ...
در کنار کارآفرینی کار سنجش ارتفاع رو هم انجام میدی وقتی که جای بلندی میری دوربرتو خوب نگاه می کنی و هر چی پیدا کنی از اون بالا پرت می کنی پایین و بعدش خم می شی و پایین رو نگاه می کنی ببین چه بلای سرشون اومده ... اصولا هم فکر نکنم این قسمتش مهم باشه
فرفره مامان آره مثل فرفره مدام در حال حرکتی و آروم و قرار نداری اون یه ذره انرژی هم که از خوردن میوه و شیر میگیری رو می سوزنی و و نمی زاری که وزن بگیری در نتیجه لاغر شدی می دونی که چرا ؟؟!!! جوجه جونم چون فقط میوه می خوری و غذا نمی خوری ، باید با هزار ترفند بهت غذا رو خورند باید وقتی داری بی بی انیشتین می بینی یا اینکه کسی شریک بشه یا بزارم خودت هر جور که دلت میخواد با غذا بازی کنی و من هم یواشکی همزمان با دستای خودت که تو دهنت غذا میزاری غذای بیشتری بزارم البته نتیجه اخلاقی این روش چیزی جز کثیف شدن کل خونه و لباسهای خودت و من نیست.
بعلت وزن نگرفتنت و نگه نداشتن غذا و سوزش شدید پاهات رفتیم دکتر و بعد از انجام آزمایش و منفی بودن جواب آزمایش ( که خدا رو هزار مرتبه شکر) باز دلخوش شدیم به در آوردن دندوناتون و همه ی این تقصیر ها رو انداختیم سر مرواریدهای کوچولوت که قایم شدن و خودشون نشون نمیدن.
عجیب ددری شدی و اصلا حوصله خونه رو دیگه نداری
ده مرداد ماه بعد از کلی بی قراری بردمت پارک اصلا دیگه بغل بودن مامای رو دوست نداشتی و برای اینکه بزارمت روی زمین کلی تقلا کردی و جیغ های بنفش پررنگ و پررنگ کشیدی (انگار نه انگار تا همین پنچ ماه پیش حاضر نبودی حتی یک لحظه هم از بغلم جدا بشی هی روزگار... گهی زین به پشت و گهی پشت به زین...) نهایتا مجبور شدم بزارم کف قسمت بازی پارک و کل اون قسمت رو وجب به وجبش بگردی و به بچه های از خودت بزرگتر آویزون بشی .
جیغ می کشی و جیغ می کشی وقتی نمی خوای توی کالسکه بمونی، وقتی از بلندی نمی تونی پایین بری یا بالعکس و ..... کلا هر کاری که میخوای انجام بدی و نمی تونی یا ما ممانعت می کنیم تا می تونی بجاش جیغ می کشی.
البته اهل گفتمان هم هستی عزیزم دیگه باید بهت بگم طوطی قربونت برم من، صحبت می کنی پشت سر هم یکسری جملات بلند رو ادا می کنی اینطوری ... قبیل گولوو داها قودی قاقی بااااااا .....
چند روزی هم که مامان جون(بزرگ) مهمون داشت حسابی سرت گرم بازی بود و مامای رو دیگه زیاد تحویل نمی گرفتی.
جوجه ببخشید طوطی شیرین سخن مامان سپیده دیگه یواش یواش داره میشه یه ساله
هر از گاهی که بر می گردم به گذشته و فیلمها و عکسهاتو نگاه میکنم هر روز بیشتر و بیشتر دلتنگ می شم و مدام بخودم یادآوری می کنم که باید بیشتر قدر تمام لحظاتی رو که با تو هستم رو بدونم و من قدر دان این حس زیبا و وصف نشدنی مادر شدن هستم و این رو مدیون وجود پر از عشق تو هستم.
مامن امن مادر بودن تویی
شاهزاده قصه عاشقی
با تو بود که این حس آغاز شد
تازه بودن و مثل گل شکفتن
مثل باد در هوای تو پیچیدن
این همه شور رنگش تویی
گم شدن در عطر شب بوهای چشمت
در بهار سبز لبخندت
دلخوشی هایم بسان خنده توست
مثل شهد گلها شیرین مثل آب زلال
و باز توی که قاب خواهی گرفت غزل خاطره ها را
و من همیشه تو را روی دیوار قلبم خواهم داشت