سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

شيطنت هاي فندوقي ...

آقا سپنتاي گل فندوق مامان روی پنجه ها راه میری هر چیزی رو که دیگه نخوای توی دستات نگه داری یهو رها میکنی، و هر وقت فکر کنی که وسیله ای کثیف و یا باید دور ریخته بشه میری به سمت آشپزخونه و روی پنجه پاهات می ایستی و سعی میکنی که اون بندازی توی سینک ... برام جالب که ازکجا به این نتیجه رسیدی انقدر با وسایل مختلف به صفحه تلویزیون زدی که مجبور شدیم صفحه محافظ روش نصب کنیم هنوز عاشق کابینت مواد غذایی هستی و یکی از سرگرمیهای ریختن محتویاتش به بیرون جاهای بلند برات جذاب شدن و  مدام میری روی عسلی و چهارپایه و لبه بالای مبل می ایستی و کلی ذوق میکنی با دیدن اولین کیوی و خوردن اون اولین انتخابت از توی میوه ها و یخچال شده این می...
30 آذر 1393

فراموش كنم كه ...

شیرین تر از عسل ،  شیرین تر ميشي با کارهای که میکنی اوه اوه ... کفشای گنده تر از پات مي پوشي عاشق پوشیدن کفش و دمپایی شدی همش میری از کمد، کفاشی بابا سعید و مامی رو میاری و می پوشی (بیشتر پاشنه بلند ها رو دوست داری) و روی سرامیک شروع میکنی به راه رفتن و چشم میدوزی به پاهات و از شنیدن صدای تق تق  کفاش ها کلی ذوق میکنی بخاطر همين می دوی که بیشتر مواقع میخوری زمین اما دست بردار نیستی ... روزهای اول کلی طول می کشید تا بپوشی و بتونی با هاشون یکی دو قدمی بر داری یهو می دیدی خودت رفتی و کفاشا جا موندن و  بالاخره به پوشیدن یه لنگه رضایت میدادی اما الان استادی شد... سنفونی صدای راه رفتنت خونه مون پر از خنده های ...
15 آذر 1393

فصل عاشقي

من برای بودن تو در بطن وجودم گریه ها کردم زجه ها زدم و از دل شوره آمدنت در قفس تنگ تنهائی خود چوب خط ها کشیدم با خدای خود درد و دل ها کردم قهر و آشتی ها کردم تا که معجزه عشق تو در قلب من ظهور کرد و من عاشقت شدم ثانیه به ثانیه نفسهایت را به شمارش گرفتم در خیال خود برای خنده هایت ضعفها کردم برای گریه هایت غصه ها خوردم تا که لحظه موعد دیدار من و تو به سرانجام رسید قلب بیچاره من عاشق بوی تنت شد عاشق چشم سیاهت عاشق روی چون ماهت و آغاز سنفونی پائیزی ...
30 آبان 1393

جوجه دو ماهه ...

جوجه ناز نازي من لونمون توي اين چند وقت پر شده از كارتن هاي بسته بندي بخاطر همين دوباره من و تو بيشتر روزها رو مي ريم خونه بابابزرگ و مامان جون. فعلا مثل عشايرها زندگي مي كنيم ... روز 27 آبان هم صبح ساعت 11 رفتيم مركز بهداشت محله جديدمون و برات پرونده تشكيل داديم و بعد از گرفتن قد و وزن ، واكسن دو ماهگي تو هم زديم. الهي ماماني فدات بشه قلبم آتيش گرفت وقتي سوزناي به اون بلندي رو كردن توي رانهاي كوچولوت و دردشون باعث شد از چشماي خوشگل تو اشك بيايد خيلي غصه خوردم، اما شازده ما خيلي قوي و خيلي زود با دلگرمي هاي ماماني آروم شد. من قربون تو بشم، به راستي كه ماشا... خيلي پسر قوي هستي خيلي كم ناراحتي و تب كردي انشا... كه هميشه سلامت...
29 آبان 1393

تازه گي هايت ....

همچنان پر انرژی و قوی.... در مسیر کشف دنیا هر چیزی که به نظرت جالبه باید تحمل بازرسی شما رو داشته باشه و در نهایت هم یک پرتاب هیجان انگیز تجریه میکنه ... سقوط آزاد امان از فریادهای بنفش ... قرمز ... نارنجی ... گوياحال حال ها ادامه داره ... وقتی که میخوای کاری و انجام بدی و نمی تونی، انقدر تقلا می کنی (هم فیزیکی و هم صوتی) تا بالاخره به مراد دلت برسی. البته توی این مسیر گاهی از بارش باران بهاری چشمای سیاه خوشگلت هم ما رو بی نصیب نمی زاری .... بگم از تازه گی هات . . تازه گی ها عاشق وسایل نظافت شدی مثل جاروبرقی  .... بیچاره خدا نکنه چشمت بهش بخوره باید دنبالت به هر طرف که میخوای بیاد، سیم...
15 آبان 1393

دلبندم

دلبندم ناز گل من شبنم چشمانت مرا بارانی می کند شور دلتنگیهایت دشنه بر قلب نگرانم می زند و من اینجا تنها خون می بارم آرام باش خواهی شنید بوی مرا به باد گفته ام بر گونه هایت بوسه زند و بپیچد تو را در خود  آهسته نوازشت کند دلبندم ناز گل من من چه بسیار لحظه ها  که در حسرت بوییدنت چشم انتظار مانده ام افسوس فاصله من و تو اندازه ندارد ، که بشمارم چقدر مانده به تل...
30 مهر 1393