سپنتاسپنتا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

رویای پاک سپنتا

پسر.... پدر

دنياي سپنتاي من هر روزش يه قصه است قصه هاي شيريني كه هيجانش تموم نشدني، هيجاني كه علتش چيزي جز مادر شدن نيست و اين يعني تو ميتوني يكبار ديگه زندگي كني...  با قدرت ميگي نه... هر وقت كه كاري باب دلت نباشه مثل زماني كه نخواي چيزي بخوري با هيچ ترفندي تسليم نمي شي و خيلي محكم و جدي ميگي :" نه نه " و با دستاي مباركتون كه پس ميزني، تماشاي خرابكاري كه اتفاق افتاده ، تو رو پر از  شگفتي ميكنه و ميگي: اُوووو آآآآآآمان.... فرفره مو فرفري مامان، وقتي پوشك تو كثيف ميكني با دست مي زني روي پوشك و ميگي :" آمان آمان جيش ".... فقط اي كاش قبل از خراب كاري اعلام كني نه بعدش... امكان نداره مسواك رو بدون خمير دند...
15 ارديبهشت 1394

از تو... روزی بنام من

تعطيلات نوروز هم تمام شد و دوباره روال عادي زندگي ما شروع شد. واكسن 18 ماهگي رو به خاطر تعطيلات با تاخير روز 17 فروردين زديم... اين دوره برات تقريبا يه كمي خيلي كم ها سخت تر از دوره هاي ديگه بود. بعد از تزريق واكسن به پات داشتي گريه ميكردي كه مامان جون بهت ميگه درد داره و همون جا كلمه درد و ياد ميگيري و مرتب دستت ميذاشتي جاي واكسنت و مي گفتي "درد".... خلاصه به هر كسي رسيدي پات نشون دادي و گفتي كه درد داري ولي با اين وضع هم لنگ لنگون پي بازي گوشي هاي خودت بودي الهي فداي پسر ناز خودم برم كه انقدر قوي  ...  مدل راه رفتنت و نشستن و بلند شدنت انقدر جالب بود كه توي لحظه اول آدم دلش برات كباب ميشد ولي در نوع ...
31 فروردين 1394

تو هميشه بهار من باش

سال تحويل ساعت 2 و 15 دقيقه و 11 ثانيه روز شنبه 1 فروردين   سال گوسفند شما و بابا خواب بوديد و من اما بيدار با هزاران آرزوي سبز و دعاي خير براي تمام اهالي زمين ...  براي عزيزانم و براي تو... فرشته اي كه وجودش شادي و خوشبختي زندگي رو صد چندان كرده و الهي كه هميشه هميشه مثل بهار باشه با طراوت و سبز...   تو هميشه بهار من باش براي تمام فصلها با طراوت و سبز همچو گلهاي سرخوش و مست با تو گلستان مي شود حتي كوير رنگ عشق ميگيرد زمين با تو خروشان مي شود مردابِ پير چون تو باشي باران باشد رحمتش بي حد و مرز باشد پر ز عطر ميشو...
15 فروردين 1394

آخرين روزهاي سال 93

روزهاي پاياني سال 93 با گرد و غباري كه پشت سر خودش راه انداخته رسيدن به خط پايانش رو پر از هيجان شروع قدمهاي سبز بهار كرده ... قدمهاي پاياني اين اسب سركش چنان پر سرعت كه افسارش از دستت در ميره و هر چقدر هم كه سعي ميكني بهش برسي باز اون از تو جلوتر ... و شكوه اين اتفاق رو از روي چهره معصوم فرشته اي مثل تو ميشه نقاشي كرد خدا رو شكر و هزاران بار شكر تو كنار مايي غنچه باغچه خانه من از وقتي اومدي گذر عمر رو بيشتر حس ميكنم تماشاي بزرگ شدن غنچه اي كه يه روز انقدر كوچك بود كه  حتي مي ترسيدم نوازشش كنم كه مبادا گلبرگ هاي وجودش ترك برداره و حال كه با سپري شدن روزها و شبهاي اين گيتي گردون دونه دونه اين گلبرگها باز شد...
28 اسفند 1393

روزهاي زمستاني تو ...

آخرین ماه زمستان هم رسید و هنوز از برف خبری نیست، یه خورده هوا سرد شد و بارون خدا باریدن گرفت و خدا رو شکر انگار غیر از زمین آدمها بیشتر تشنه باران و برف هستند. موهاي فرفري سپنتا كوووو .....  قصه اين بود كه بعد از مدتي احساس كرديم دوباره موهات به كوتاه شدن احتياج داره پس شما رو سپرديم به دست آرايشگر و به طور رسمي براي اولين بار 10 اسفند ماه رفتي آرايشگاه و موهاتو كوتاه كردي حال بماند كه اونجا چه ها كه نكردي طوري كه خانم آرايشگر فقط قيچي زد و اصلا فرصت فكر كردن به مدل موي شما رو پيدا نكرد .. و اما بعدش كلي تغيير كردي به نظر من اصلا بد نشدي ولي بابا سعيد و دايي ها خيلي ناراحت شدن و مطمئن هستم بعد از چند روز نظرشون عوض ميشه. م...
15 اسفند 1393

منو صداي ميكني ....عآمان

فرشته آسمونی من پسر هفده ماهه من ... اولش يه سفر دو روزه به لاله دان داشتيم براي ديدن عمو و زن عمويي عزيز بابايي ، توي راه خيلي پسر خوبي بودي مرسي از فنقل خان... و اونجا هم با حضور برديا كلي بهت خوش گذشت ... ما آرزو كرديم حداقل اونجا بتونيم برف ببينيم ولي متاسفانه فقط سرما بود و بس. و اما بعدش ... اين روزها با نشون دادن عکس کسايی که می شناسی اسمشون میگی مثلا عکس دایی هادی رو که می بینی میگی هادی یا عمه و خاله و .... توی اعضای بدنت دست، پا و بینی رو هم می تونی نشونی بدی... و تمامي حرفهاي ما رو متوجه میشی و صد البته كه بچه بسيار حرف گوش كني هستي و اگه ازت کاری بخواهیم انجام میدی... ماماني رو هم چند وقت عمه صدا می&zwn...
27 بهمن 1393

يلدايي ...

  شب یلدا آخرین شب پاییزی هم رسید و  به قول یه ضرب ​المثل جوجه رو آخر پاییز می شمارند و من هم جوجه هامو شمردم هر چی شمردم دیدم یه جوجه بیشتر ندارم یه جوجه کاکل به سر یه جوجه مو فرفری زبر و زرنگ، یه جوجه ای که آدم دلش میخواد پیشی بشه و بخوردتش ...  یلدات مبارک جوجه من ... امسال شب یلدا دعوت شدیم خونه شیوا جان یکی از دوستام و خیلی هم بهمون خوش گذشت مخصوصا به شما که خاله شیوا حسابی هواتو داشت و اختیار تام داده بود که هر کاری دلت میخواد بکنی و هیچکس هم نتونه بهت چیزی بگه یه کمی مامی بخاطر شیطنت ها و خرابکاریهات خجالت کشید .... تمام میوه ها شون رو دهنی کردی کلی تخمه ریختی زمین و به همه جای خونه شون سرک کشیدی ....به...
30 آذر 1393